آرمیتاآرمیتا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

توت فرنگی مامان و بابا

تولد شش ماهگی آرمیتا

  جونم تولدت  مبارک   آرمیتام تو بهترین هدیه از طرف خدای مهربون برامون هستی.حس دوست داشتنت قابل مقایسه با هیچ   حسی تو دنیا نیست هر چقدر از دوست داشتنت بگم بازم کمه  بازم کمه .  امیدوارم تو زندگی همیشه و همیشه شاد و خندان باشی.   هیچ وقت فراموش نکن منو بابایی خیلی بیشتر از تصورت عاشقتیم یه بغل پر بووووس   اینم عکسات             باخودت فکر میکنی همشون ماله تو هستن         قربون خندت برم       بقیه عکسها تو ادامه مطلب     عزیزم با کله میخواستی بری تو کیک...
26 بهمن 1392

اولین یلدای آرمیتام

  **           *****         **** پروردگارا  *** آرامش را * همچون *دانه های برف **         ****آرام **و ** بیصدا ****                  *** بر سرزمین *** قلب کسانی که ****              ******  برایم عزیزند بباران ***                 ******* یلدا مبارک *******    &...
26 بهمن 1392

اولین غذای آرمیتا

 نفسم امروز 23آذر اولین غذات رو خوردی مبارکه مبارک   جوونم وقتی ما میخوایم غذا بخوریم چنان هیجان زده میشی که نگو اگه بدن همه غذا های تو سفره رو   میخوری. منم دیگه طاقت نیاوردم امروز اولین غذا رو بهت دادم که بخوری   یه قاشق برنج رو با یه لیوان آب گذاشتم پخت از آبش دو قاشق دادم خوردی وای که چه کیفی داشتی میکردی   اینم عکس مراسم غذاخوریت               چقد خوشحالی جونم         اینم از غذات به به               نوش جونت عزیزم   &n...
29 آذر 1392

تولد خاله مینا و اولین برف پائیزی

  عزیزم شنبه 23آذر تولد خاله مینا بود ولی تولدش رو روز پنجشنبه گرفت البته بیشتر شبیه تولد شما بود   تا خاله  آخه همه فکرشون فقط پیش تو بود صبح خواستیم بریم بیرون دیدیم حسابی برف باریده چندتا عکس ازت گرفتم بعد رفتیم تولد   اینم از عکسات جوووووووووونم                       عاشق بادکنکی عزیزم             دوووووست دااارمممممم             ...
28 آذر 1392

تولد پنج ماهگی آرمیتا

عشقم تولدت مبارک     پرنسس کوچولوی مامان این ماه تولدت خونه خودمون بودیم(خیلی شاهکار کردیم ) گلم کم کم داری نشستن رو یاد میگیری برا همین خیلی دوست داری بشینی و با عروسکات بازی کنی . آرمیتام دوست داریم هممون اینم عکسای تولدت                                     ...
17 آذر 1392

لحظاتی کوتاه با آرمیتا

  عزیزم اینجا فقط پنج روزت هست تو خواب داری اینجور شیرین میخندی قربونت برم     اینجا نه روزه هستی اولین و آخرین بار بود که پستونک خوردی از اون روز به بعد فوت میکردی بیرون     این عکس برا لحظه تولدت هستش بغل خاله مینا خوابیدی فسقلی مامان     عاشق این مدل خوابیدنت بودم فکر کنم 4یا 5 روزه هستی       اینجا سه روزت هست برا اولین بار می خواستم ناخنت رو کوتاه کنم خاله مینا آورد تو اون کف دست کوچولوت پول گذاشت که کوتاهشون کنم.       بقیه عکسها تو ادامه مطلب هستن   اینجا لحظه اومدنت به خونه بابا جون (بابای من)ه...
21 آبان 1392

واکسن چهار ماهگی آرمیتا

  عزیزم دیروز واکسن چهار ماهگیت رو زدن خدا رو شکر اصلا گریه نکردی چنان بغلت کرده بودم که اصلا متوجه نشدی کی آمپول زدن.(آرزویی که من و بابایی  موقع فوت کردن شمع کرده بودیم برآورده شد) فدات بشم حالت خوب بود فقط پای چپت رو نمیتونستی تکون بدی ،آخه قربونت برم تو عادت داری پاهات رو محکم تکون بدی چنان میکوبونیشون که نگو عززززززییییم خونه بابا جون بودیم من و مانی (مامان من) تا صبح بالا سرت کشیک بودیم که یه وقت خدای نکرده تب نکنی .ساعت 6 صبح یه کم تب داشتی که فوری پاشورت کردیم اونم قطع شد. خدا رو شکر این بار حالت خوب بود فقط یه کم ناله میکردی قربونت برمممممم دوست دارم نفسم یه بغل پر بوس   ...
19 آبان 1392