آرمیتاآرمیتا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

توت فرنگی مامان و بابا

حرفهای مامان با دخملش

1392/3/10 18:02
نویسنده : مامان مریم
330 بازدید
اشتراک گذاری

جون مامان

 

عشقم کمتر از سه هفته به اومدنت باقیست من و بابائی داریم برا اومدنت لحظه شماری میکنیم.

نفس مامان امروز تخت کوچولوت رو بابائیت آوردکنار تختم گذاشت (اخه دیگه داریم همه چیزو برا اومدنت مهیا مکنیم) یه لحظه احساس کردم تو آروم اونجا خوابیدی از خوشحالی نمیدونی مامانت داشت چه گریه میکرد.خجالت

دنیای من دکتر گفته درو بر 20 تیر تو بغلمی عزیزم درسته مامان یه کم از بیهوشی میترسه ولی وقته یادم میفته که دیگه قراره بغلت کنم و ببوسمت اون وقته که همه چیز از یادم میره .بغلماچبغل

دختر خوشگله مامان و بابایی ما بی صبرانه منتظر اومدنت هستیم.

مامان مریمماچ

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

عمه جوووون
2 تیر 92 23:08
سلااااام بر آرمیتای عزیزم




عزیزم مامان جون راست میگه من شاهدم که چه جوری برای تو داره همه چی رو تحمل می کنه وقتی مامان تو رو می بینم خیلی بیشتر بیشتر از قبل عاشق مامانم میشم .




مریم جون افتخار می کنم که که آرمیتای ما مامانی مثل شما داره


مرسی گلم

عمه جوووون
2 تیر 92 23:09
دو کیلو و نیم آآآآآآآآآآآآآفرین


عمه جون 2.650هستم دیگه چرا لاغرم میکنی
نوشته های یک آموزگار
5 تیر 92 1:29
سلام به مامان خوب و مهربونی که این اندازه منتظره

امیدوارم این نانازی خوش نام به سلامتی قدم به زندگیتون بذاره و شادی رو به تمام خانواده هدیه کنه.



سلام ممنونم


عمه جوووون
9 تیر 92 21:11
سلاااااااااااااااااااااااام آرمیتا آرمیتا آرمیتا دوشنبه می آی واااااااااای کی میشه دوشنبه من عشقم رو ببینم ای خدااااا آرمیتا جووونم توی پوست خودم نمی گنجم! می دونی یعنی چی؟