آرمیتاآرمیتا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

توت فرنگی مامان و بابا

دلم برا مامانم تنگ شده

1392/12/6 2:42
نویسنده : مامان مریم
589 بازدید
اشتراک گذاری

 

عزیزم الان که دارم این پست رو برات تایپ میکنم 9روزه که خونه

 

مانی و بابا جون اینا نرفتیم آخه میدونی جونم مانی به خاطر گواترش

 

رفته ید درمانی دکی هم گفته تا دو هفته نباید با اطرافیانش در تماس

 

نزدیک باشه خودشم گفته برا نی نی ها ضرر داره برا همین ما تا سه

 

هفته نمیتونیم مانی رو ببینیم راستش رو بخوای دلم برا مامانم خیلی

 

تنگ شده الانم یه کوچولو اشک داره از چشام میادگریهاز طرفی هم از

 

روزی که اومدیم خونه خودمون تو سرما خوردی صبح ساعت 5

 

بردیمت دکتر نمیتونستی راحت نفس بکشی ولی خوب خدارو شکر

 

از نوع ضعیفش بود،زکام  شده بودی الانم بهتری ، ولی خیلی

 

 

دست تنها موندم درسته که آنا و عمه جونت بهمون سر میزنن آنا هم

 

هر روز برامون نهار درست  میکنه خاله جونم هر روز از  سر کار

 

مییاد خونمون ولی دلم بد جور هوای مامانم رو کرده خدا به داده

 

اوناییکه از ماماناشون دورزندگی میکنن برسهگریه

 

یکشنبه بابا جون اومد دیدنت اونم یه هفته بود ندیده بودتت(مراقب

مانی بود)الهی قربونت

 

برم که چه ذوقی کرده بودی فکر کنم تو هم دلت براشون تنگ شده

بود ماچبابا جون کلی ازت فیلم وعکس گرفت که ببره به مانی نشون

بدهناراحت

 

عزیززززم دعا کن این روزا زود تموم شه آخه تو از همه به خدا نزدیکتریبغلماچبغل

 

دوست دارررررررررررم همه نفسسسسسسسسسسسمماچماچماچماچ

پسندها (1)

نظرات (7)

الهه مامان مبین
10 اسفند 92 16:35
اخی عزیزم . ایشاا.. به زودی مامانت رو میبینی . پس الان احساس منو درک میکنی . من نزدیک به 4 سال میشه که از مامانم اینا دور هستم . همسرم ماموریت داره و اومدیم کرمانشاه . درسته به قول دوستام میگن تو بیشتر قزوینی تا کرمانشاه ... ولی بازم سخته ... امروز درست 8 روزه که از قزوین برگشتم خونمون . همش روز شماری میکنم که به 25 اسفند و دوباره برگردم ... خونه مامان خیلی حال میده .. خدا ایشاا.. همه مامانای دنیا رو حفظ کنه و سلامت نگه شون داره .... ما دوستون داریم ..
مامان مریم
پاسخ
عزیزم ممنون از ابراز همدردیت آره از مامان اینادور بودن خیلی سخته انشاالله شما هم زودی برمیگردی قزوین ...مبین جونو ببوس
آدرینا
14 اسفند 92 15:45
عزیــــــــــــزم ایشالا زود زود مامانتونو میبینین. غصه نخور مرسی گلم
نگار(مامان سام)
15 اسفند 92 16:41
خوش به حالت که فقط 3 هفته ازشون دور بودی پس من چی؟؟ ایشالله دیگه هیچ وقت ازشون دور نمیمونی. انگار من خیلی وقت بود وبلاگو ندیده بودم چه عکسای خوشگلی گذاشتی.به آرمیتا جون غلت زدنشو تبریک بگو از طرف من بوسش کن بهش بگو سام انقدر آرتا آرتا گفت که خسته شد آخرش هم نتونست آرمیتارو ببینه. راستی یه وبلاگ دیگه درست کردم قسمت خصوصی واست آدرسشو میذارم.
مامان مریم
پاسخ
الهی میدونم خیلی سخته انشا... شما هم به زودی میایین تبریز
الهه مامان مبین
28 اسفند 92 0:40
چند روز ديگه بهار مياد و همه‌چيز رو تازه مي‌کنه،.. سال رو ، ماه رو روزها رو ، هوا رو ، طبيعت رو ، ولي فقط يک چيز کهنه ميشه که به همه اون تاز‌گي مي‌ارزه ، اونم دوستيمونه ...... اميدوارم عيد با شکوفه هايش، بهار با گلهايش و سال نو با اميدهايش بر تو دوست عزیزم مبارک باشد .
مامان مریم
پاسخ
مرسی عزیزم
الهه مامان مبین
7 فروردین 93 18:27
سلام دوست خوبم . ازتون خبری نیست
مامان مریم
پاسخ
سلام عزیزم شرمنده یکم مشغول بودم حتما پستهای جدید رو میذارم بازم ممنون که به یادمونی
عمه جووونی
14 فروردین 93 19:04
سلام بر آرمیتا جان عسلم و مامان جونش مامان جونش پس کو عکس های سفر و سفرنامه ی آرمیتا جون
مامان مریم
پاسخ
این وروجک وقت برا آدم نمیذاره کهتو اولین فرصت
الهه مامان مبین
30 فروردین 93 2:26
مریم عزیزم روزت مبارک . با یه عالمه آرزوهای خوب
مامان مریم
پاسخ
ممنون عزیزززززززم منم تبریک میگم